در این پست، امیر قادری برای اولین بار، چند خط درباره
۲۲
فیلم جشنواره فیلم فجر امسال نوشته است. و درباره سازندگان و
مسیرشان.
امیر قادری: هفته قبل با هم درباره بدترین سال سینمای ایران حرف
زدیم. درباره به پایان رسیدن یک راه. از جشنواره ای که اسم هیچ
شرکت تهیه کننده خصوصی و مردمی، ابتدای هیچ کدام از فیلمهای بخش
مسابقه نبود! از ناامیدی و بی ایمانی و شرک ناشی از وصل بودن اغلب
فیلم ها و فیلمسازان، به دولت، در طول چند دهه. قبل تر از آن و
پیش از آغاز جشنواره، در همین ستون اما، پیش بینی یک نکته مثبت را
اما داشتیم. اینکه وارد روزگار متوسط ها شدهایم، و در روزگار
شکسته شدن غول ها، این میتواند یک فرصت تازه، برای ورود بخشهای
مختلف مردم کشورمان، به ساختارهای صلب و محصور گذشته باشد. پیش
بینی که حالا از سوی گروه ها و رسانه های مختلف در روزهای اخیر و
پس از پایان جشنواره، تأیید شده است. امروز اما میخواهیم در این
فهرست ضعیف، چند کلمه ای راجع به
۲۲
فیلم جشنواره فیلم فجر امسال صحبت کنیم. به ترتیب الفبا. و البته
فیلم ویژه ای که خارج از جشنواره نمایش داده شد:

1)
احتمال باران اسیدی:
یک محصول آرام و ساکت، که کم کم پیش میرود و قوت میگیرد. نسبت به
باقی فیلمهایی از این دست، یک سینمای خارج از جریان اصلی واقعی
است. که نوع سینمای تجربی را که دنبال میکند، میشناسد. از سر
نابلدی و بدون شناخت دنبال این جور سینما نرفته است. از پایان اش
خوش ام نیامد. پیرمرد میتوانست تغییر کند و به انرژی زندگی چنگ
بزند، اما دوباره برمیگردد به نقطه اول. این است که دلمان را خوش
میکنیم به چند سکانس دوست داشتنی در میانه فیلم. که در چنین
جشنواره ای غنیمت بود. منتظر فیلم بعدی صناعی ها میمانیم.
2)
ارغوان:
ترکیبی متناقض از مواردی ذوق بصری، با درک و عمق سطح پایین از
دنیا. سازندگان اش بنکدار و علی محمدی، ایده هایی در بخش
تصویرپردازی دارند، اما وقتی شخصیت ها حرف میزنند، فهمشان از
زندگی کودکانه به نظر میرسد. مثل انتقادهای اجتماعی شان درباره
نبود زندگی شبانه در تهران و عدم رعایت کپی رایت! «ارغوان» اما به
عنوان بهترین فیلمشان، این امید را در دل زنده میکند که اگر تهیه
کنندهای داشته باشند و فیلمنامهای، میتوانند در مواردی با
سلیقه اجرایش کنند.
3) اعترافات ذهن خطرناک من:
ترفند سازنده اش این است که میتواند فیلم اش را مهمتر از آن
چیزی که واقعاً هست، جلوه دهد. با شوخی ها و توهم هایی، در این
سطح که وقتی گرد هم مینشینیم، هر روز به سرمان میزند. اما از
جهتی نمونه ای ترین فیلم جشنواره فجر امسال هم هست. جشنواره ای
پر از آثار بی صاحب. وقتی انضباط سرمایه در کار نیست. این است که
فیلمها حاصل ذهن فیلمسازانی شده که در خلوت فکر کردهاند، توهم
زدهاند و در فضای بی رقیب، به نظرشان رسیده چه ایدههای نابی
دارند. بعد همان را جلوی دوربین بردهاند. ذهن ها این طوری خطرناک
و کم حاصل میشوند.
4) ایران برگر:
پنج سال بعد از حریمشکنی های اخراجیهای
۳،
تازه جوزانی با این فیلم به فکر افتاده که دو جناح نظم قدیم کشور
را، با هم رفیق کند! پر از ایده ها و صحنه های سطح پایین. نکته
اش اما اینجاست که این پایین بودن سطح اثر، خودآگاهانه به نظر
میرسد. فیلمساز برای درمیان گذاشتن فکرش با مردم کشورش، چنین راهی
را انتخاب کرده. به هر حال همین که افق دارد (هر چند کهنه) و همین
که میخواهد حرفی را با مردمش در میان بگذارد (هر چند دیر و کم
تأثیر...)
5) بهمن:
احتمال باران اسیدی، نمونه بهتر این سینما بود، و بهمن نوع بدش.
وقتی همه چیز در مرحله ایده متوقف میشود و به اجرا نمیرسد. با
بازی بد بازیگران فیلم، به خصوص معتمد آریا. هر چند سازنده اش
زحمت اش را کشیده، و این اگر به نظر شما حسن میرسد، پس در جریان
باشید.
6)
جامه دران:
از شانس سازندگان اش بوده که بهترین اپیزود فیلم، آخرینش است. با
فیلمبرداری خوب قاسمی و بازی موثر باران کوثری. در روزگاری که
ایدههای داستانی سینمای ایران، در «آن» و «لحظه» خلاصه میشوند،
فیلمنامه جامه دران، در قالب رمان، جذاب به نظر میرسد. با یک ایده
سیاسی مهم، در فاصله
۳۵
سال، و یک اپیزود میانی و یک دیالوگ انتهایی بد.
7) خانه دختر:
فیلمنامه اش تیر خلاص اش است. کل ایده داستانی فیلم در چند خط و
چند دقیقه از فیلم خلاصه میشده، پس پرویز شهبازی قصه را پیچانده و
جلو عقب کرده تا کمبودش مشخص نشود. انگار که تماشاگر نمی فهمد. یک
درام معمایی را در نظر بگیرید که عوض حل معما، از وسط داستان،
زاویه دید را عوض کند و اصل قصه را تعریف کند، تا ماجرا حل شود!
اما به هر حال از معدود محصولات بخش خصوصی سینمای ایران است که
پروداکشن، و سر و شکل آبرومندی دارد. سرمایه در سینمای ایران، باید
با هوش بیشتری همراه شود و سرش کلاه نرود.
8) خداحافظی طولانی:
تنها عنصر بالاتر از متوسط جشنواره را داشت: سعید آقاخانی در نقش
اصلی. به هر حال فیلمنامه دارد، و کارگردانی که دکوپاژ بلد است و
الگوهای سینمایی مورد نظرش را میشناسد. تهیهکنندگان فیلم،
دستمایه مناسب و در عین حال نه چندان گران قیمتی برای فیلم
نخستشان انتخاب کردهاند که در ادامه راه به کمکشان خواهد آمد، و
در یک جشنواره متوسط، طبیعی بود که بیش از حد به چشم بیایند. چند
تا لحظه خوب دارد، از جمله اولین باری که آقاخانی، گلپا میگذارد
و آغوش میگشاید. باید فکری به حال موسیقی اش بکنند. به دقایق
کوک کردن سازهای بادی، قبل از آغاز اجرای اصلی ارکستر میماند. و
تازه زیاد هم هست.
9) در دنیای تو ساعت چند است؟:
تلقی خفیفی از سینماست. طبیعی بود که گروهی از منتقدان از این فیلم
خوششان بیاید. کامل در چارچوب آموخته ها و لذت های سال های
قدیم. آنچه از بس تکرار شده، فهمشان را از دنیا تشکیل میدهد. با
آش طوطی و گربه پشت بام.
بی آنکه چینی نازک تنهایی شان ترک بردارد. به هر حال در این دنیای
رو به تحول سریع پرهیاهو، آرامشان میکند. موسیقی کریستوف رضاعی در
ابعاد سینمای ایران خوب است. انتظار نداشته باشید از علی مصفای
فیلم تعریف کنیم، در یک محصول دیگر امسال خیلی خوب است، که حالا
بهش میرسیم.
10) دوران عاشقی:
از معدود تولیدات استاندارد امسال، که برای اکران در سینما ساخته
شده. اما جدا از تفکر کمی عقب افتاده از تحولات روز در فیلم، (در
دهه هفتاد هم میتوانست ساخته شود)، مشکل اصلی پایانش است. پایانی
را که دیدم، باور نمیکردم. یکی از بهترین چالش های دراماتیک در
میان قصه های امسال را داشت؛ به زنی فکر کنید که وکیل معشوق همسر
خیانتکارش میشود و تازه زور یک آدم گردن کلفت هم بالای سر معشوق
است. از این بهتر قصه امکان دارد؟ بعد یک هو، معشوق کیف اش را
برمیدارد (اینجا خطر لو رفتن داستان، وجود دارد)، و میآید و
میگوید از همه چیز گذشته و میخواهد برگردد خارج! فیلمساز شجاعت
ایستادن پای یکی از قطب های داستانش را ندارد و انگار دوربین اش
را وسط ماجرا خاموش میکند. حیف. با یک فرهاد اصلانی خوب، و مینا
وحید، که میتواند در سینما به حرفه اش ادامه دهد.
11) رخ دیوانه:
بالاخره یک قصه. با فیلمبرداری (فرشاد محمدی) و تدوین (بهرام
دهقانی) و موسیقی (کارن همایونفر) و کارگردانی (ابوالحسن داودی) و
تهیه و تولید (بیتا منصوری). همگی خوب. که میشود دنبالش کرد. حرف
کارگردان را باور میکنم که تا جایی که توانسته، قضاوت نکرده و
اجازه داده شخصیت های داستان، جوان های امروز، راه خودشان را
بروند. دلیل محبوبیت فیلم هم همین است: انتخاب برتر مخاطبان
جشنواره شد و تا همین لحظه در نظرسنجی کافه سینما، فیلم اول است.
با سکانس مورد علاقه من از میان محصولات امسال؛ وقتی دختر قصه
(طناز طباطبایی)، با موبایل، پسر (امیر جدیدی) را وارد خانه و
زندگی اش، و انگار ناخودآگاه گناه آلودش میکند.
12) روباه:
کاش میشد مغز بهروز افخمی را میدزدیدم و جایی دور از آفات و
افکار منفی و تنبلی و روابط بی فایده، حفظ اش میکردم. همچنان و
با وجود خلق این محصول متوسط، تنها فیلمسازی است که ذهن اش را
آموزه های فرهنگی دهه شصت ایران، آلوده نکرده و میداند قصه یعنی
چه و شخصیت پردازی و روابط علت و معلولی چطور اتفاق میافتد، و
احیاناً اگر بخواهد قهرمان بسازد، باید چه کار بکند. فیلم البته از
تولید ارزانش و یک سوم پایانی اش، خیلی لطمه خورده، اما گروه
بازیگرانش را دوست داشتم. به خصوص جلال فاطمی در نیمه اول داستان،
که واقعاً انتخاب هوشمندانه ای است. ضمن اینکه به قول آریا قریشی،
از دیدگاه کودکانه یک جانبه ضدسرمایه داری «روز شیطان» بیست سال
پیش، حالا به ایده های چند جانبه تری رسیده ایم. حاصل کار
سفارش دهنده هم هست. این فیلمی است که در آن اسم استاد و مرشد ما،
آقای جرج روی هیل میآید و فیلم «نیش». به این ترتیب افخمی هر کار
بکند، نمیشود بهش بد گفت!
13) شکاف:
یک محصول متوسط دیگر. کار این پایان های باز در جشنواره فیلمهای
بی افق ترسو، به جایی رسیده که محصولی مثل این، که فرصت مناسبی
برای رسیدن به یک پایان موثر را دارد: زنی که از دل مرگ به زندگی
میرسد، باز به نقطه اول قصه بازمیگردد. بابک حمیدیان با این فیلم
ثابت میکند که میتواند بار نقش اول یک فیلم را به دوش بکشد.
14) شیفت شب:
هیچ متوجه نشدم که چرا فیلم را مقداری تحویل گرفتند. ایده اش یک
خطی است. بیشتر به صحنه پایانی موشکشی فکر کردهاند. اما یک فیلم
برای همین یک ایده؟ این قدر وضع سینما و فرهنگ ما بد شده، که همین
که شخصیت اصلی فیلمی غر نمیزند و حرکت میکند، دوست اش دارند.
حالا هرچه قدر حال و روز فیلم تکراری باشد.
15) عصر یخبندان:
یک شخصیت (که محسن کیایی نقش اش را بازی میکند)، دارد که از
معمولی بودن فیلم جلوگیری میکند. تا در کنار ایده های روایی اش،
سینمای اجتماعی ایران را به روز کند. به هر حال این فیلمی است با
استانداردهای تولید نسبتاً خوب، که برای تحریک تماشاگر برای آمدن
به سینما تهیه شده. با بازی خوب مهتاب کرامتی در قالب معتادهای این
روزگار، با شکل و شمایل جدید. ایده های «ضد فرهنگ» رسمی و در عوض
مردمی مصطفی کیایی، غنیمت است و کوشش قابل تحسینی برای شکل دادن به
ایدههای بصری کرده که در فیلمهای قبلی اش، غایب بودند. عاشق قصه
مردی شدم که دیش های ماهواره مردم را میدزدد تا رفیق اش بتواند
آنها را دوباره به مردم بفروشد، تا هم رفیق معتاد نشود، و هم مردم
«در یک کار خیر سهیم شوند». تیمی که از منصور لشگری قوچانی تا نیما
جعفری جوزانی و برادران کیایی تشکیل شده، نباید به یک محصول متوسط
به بالا راضی شوند.
آنها میتوانند و باید محصولات بهتری در آینده خلق کنند. و البته
قبل از هر چیز بر مشکلی که نوع سینمایشان را تهدید میکند فائق
آیند: اینکه هنوز نتوانسته اند یک قهرمان تمام عیار خلق کنند.
16)
مرگ ماهی:
هیاهوی بسیار برای هیچ. یک ایده یک خطی که قرار است با ادای بقیه
کارگردان ها را درآوردن، گسترش پیدا کند و بزرگ شود. اپیدمی این
سال های سینمای ایران: کلی بازیگر در یک موقعیت (و نه قصه) بی
تأثیر. فیلم را ببینید تا بفهمید داریوش مهرجویی در دوران اوج
اش، چه جواهر گرانقیمتی بوده. بازی خوب اما میخواهید ببینید؟ علی
مصفا در یک نقش فرعی. فراتر از استانداردهای سینمای امسال. خیلی
دوست داشتنی. خیلی باورپذیر.
17) من دیگو مارادونا هستم:
کارگردان، تصوری از داستان های کوتاه پست مدرن دارد، و مدام
میخواهد از زاویه های مختلف، به عنوان یک فیلم، به منتقد و
تماشاگر سینما قالبش کند. پر از شوخی و ایده، که اغلب بالاتر از
متوسط نیستند و موقع تماشای فیلم، به نظرتان میرسد در سطح بالاتری
از آن قرار دارید. به این اضافه کنید نفرت توکلی از زنده ماندن، و
از دنیا. از دیدگاهی که میتواند نقطه مثبت اش تلقی شود. برای من
اما بسیار آزار دهنده است. انگار که میخواهد تماشاگرش را در این
انتقام از زندگی، شریک کند.
18)
ناهید:
تهمینه میلانی، اگر میخواست با استانداردهای سینمای ایران، مدرن،
قصه تعریف کند، میشد ناهید. پر از داستان فرعی های بی فایده،
که سطح فکر کلی اثر را بالاتر نمیبرند. سالها پیش از آیدا پناهنده
فیلم کوتاهی دیدم که امیدوارم کرده بود. حضور نوید محمدزاده، در
نقشی که روی کاغذ به یاد ماندنی نیست، امیدهای ما از تماشای
«عصبانی نیستم!» را بر باد نمیدهد. چه خوب که به عنوان یک بازیگر،
خودش را زیاد «مصرف» نمیکند.
19) چاقی:
همان تلقی خفیف از سینما. موقعیت و توسعه و گسترش اندک. هر چند در
لحظاتی دکوپاژ هوشمندانه ای دارد و با عناصر خارج از قاب، خیلی
خوب بازی میکند.
علی مصفا میتواند هر تماشاگری را به هر حال پای فیلم بنشاند.
20) چهارشنبه
۱۹
اردیبهشت:
فرم و محتوا در یک سطح. بسیار زیاده گو (و نه الزاماً
ملودراماتیک)، با دیدگاه اجتماعی که هنوز فکر میکند به طبقه فقیر
جامعه، باید صدقه داد و برایش دل سوزاند، عوض آن که فضایی برای
رقابت و مشارکت او در بازی ایجاد کرد. با این حال پرداخت فیلمساز
در چند صحنه موثر است. هر چند که این صحنه ها را هم آنقدر کش
میدهد که تأثیر از دست میرود. دلم میخواست بهترین بازی امسال
امیر آقایی دیده شود، که نشد: در نقش یک بازپرس تک روی پلیس، در
۳۶۰
درجه سام قریبیان.
21) کوچه بی نام:
همین که فقر در فیلم مشمئز کننده نیست و میشود سرنوشت شخصیت ها
را دنبال کرد. هر چند که بلای متوسط بودن در تمام اجزا، این بهترین
فیلم کارنامه علیمردانی را هم گرفتار کرده است. خطر جشنواره فجر
امسال همین بود. این که تماشاگران و منتقدان ما به همین سطح از
گفتن یک داستان، و همین میزان درک از نقد اجتماعی، راضی شوند.
22) محمد (ص):
خیلی بدتر از آن چیزی که انتظار داشتم. اگر میخواهید بدانید
ناتوانی ما در گفتن یک قصه، ساخته شدن یک شخصیت، عدم توان
تصمیمگیری و پذیرش مسئولیت، تا کجا میتواند پیش برود، این
گرانترین محصول تاریخ سینمای ایران را، با فیلم آقای مصطفی عقاد
درباره پیامبر اسلام مقایسه کنید. پای ساختار داستانگویی مدرن را
وسط نکشید، که نمیشود به هر تشطت ساختاری، از این جور نسبت ها
داد. با صاحب رسالتی که عوض رسیدن به مشترکات، باید تأیید رسالت
اش را از پیروان دیگر دین ها بگیرد. دور از مفهوم برگزیدگی. و
ایده های بصری که وجود دارند، اما تأثیر نمیگذارند. بر خلاف
فهرست الفبایی، محمد (ص) مجیدی را در انتهای این فهرست آوردم، چون
تبدیل به تصویر همه جانبه و لوکسی از تمام مشکلات سینمای دولتی
شده. به دور از تأثیر و ایمان و ارتباط این سالهاست.
در روزگاری که فیلمسازهای منتخب و مجاز، مینشینند و هر ایده ای
که در خلوت به ذهنشان رسیده، بدون هیچ نظم و قاعده و درک و
انضباطی، روی پرده میآورند. چرا؟ چون قرار نیست به جایی حساب پس
بدهند. نظریه مولف وابسته به اقتصاد مرکزی، میتواند به چنین پایان
هولناکی منجر شود.
منبع:
کافه سینما | نویسنده: امیر قادری | 27 بهمن
۱۳۹۳ |
آماده سازي سند: مدير سايت سينما قدس اردبيل |
27 بهمن ماه 1393 |