شما فیلم را در دل محیط طبیعی و در شرایط سخت آب و هوایی ساختید، این
حس در تماشاگر ایجاد می شود که انگار شما در حالت مستند کار کرده اید و
حس تداوم زمانی در فیلم کاملا حس می شود. چطور به چنین فرمی رسیدید؟
.jpg)
در واقع ما این کار را در اتاق تدوین انجام دادیم و زمان های مختلف را
به هم چسباندیم. این اتفاقی است که در سینما می افتد و تو می توانی
صحنه هایی مربوط به روزها و ماه ها و حتی سال های مختلف را به هم
بچسبانی که انگار متعاقب هم اتفاق افتاده اند. موضوع این است که
تماشاگر این را می داند که این صحنه ها پشت هم نیستند اما یک فیلمساز
باید کاری کند که تماشاگر این موضوع را از یاد ببرد و فیلمی را که می
بیند، بدون این که دچار ایست و بلوک شود، تماشا کند.
اما در مورد فضایی که فیلم در آن ساخته شد باید بگویم که برای من مهم
بود که فیلم را در فضای واقعی و نه در استودیو بسازیم. این فیلم وابسته
به محیط است. ما این همه راه تا کارادو رفتیم تا فیلم را در جایی که
باید بسازیم. آب و هوا و برف و سیل و کوه بخشی از کاراکترهای داستان ما
هستند.
جالب بود که ما هیچ وقت نمی توانستیم هوا را حدس بزنیم و هیچ کدام از
پیش بینی های هواشناسی هم آن جا درست از آب در نمی آمد. آنها حداکثر می
توانستند برای دو روز بعد حدس بزنند و حدسشان برای روز سوم حتماً غلط
از آب در می آمد.
ما صحنه اول فیلم را در زیر برف آرام و زیبایی فیلمبرداری کردیم که
خیلی خوشایند بود اما بعد از روز اول کار برای 20 روز برف نیامد...! در
نهایت بعد از دو هفته انتظار کار را از جای دیگر داستان شروع کردیم و
بعد هوا به شدت بارانی شد. در نهایت مجبور می شدیم که در هر شرایط آب و
هوایی بخش های نیمه کاره مانده قبلی را تکمیل کنیم. این کار خیلی سخت
بود اما لذت های خودش را هم داشت. واقعاً فکر کنم ارزشش را داشت.

فیلمنامه پیچش های زیادی داشت و گاه خشونت های غیرمنتظره تماشاگر را
غافلگیر می کرد. درواقع این صحنه های خشن ناگهانی گاه آزاردهنده است،
اما در کل فیلم حس طنز تلخ دارد...
این نوع نوشتن من است. یعنی کاری نمی توانم راجع به آن بکنم. می دانم
که اغلب اوقات موقع نوشتن نوعی حس طنز سیاه دارم که در نوشته هایم خودش
را نشان می دهد. حسی که دارم به نوشته هایم می رسد. واقعاً وقتی بخشی
از فیلمنامه ها را می نویسم، صدای خنده تماشاگران حاضر در سالن های
سینما را می شنوم. این صداهایی که از تماشاگران در ذهنم می شنوم درواقع
موسیقی متنی است که زمان نوشتن فیلمنامه گوش می کنم. من البته هیچ وقت
در طنز استعدادی نداشتم، نمی توان یک لطیفه بسازم و بنویسم و حتی نمی
توانم یک لطیفه را خوب تعریف کنم. اما به من گفته اند که فیلم هایم تلخ
و عموماً طنز خاصی دارند و برخی لحظات واقعاً آدم ها را می خندانند.
اما خوب «هشت نفرت انگیز» تنها فیلمی بود که در آن برخی صحنه هایی که
را که حس می کردم ممکن است حسی از طنز داشته باشد را حذف می کردم.
البته الان هم از کاری که کرده ام پشیمان نیستم.
من مشکلی با زمان فیلم شما ندارم اما تهیه کننده شما چی؟ هری [هاروی]
وینشتاین مشکلی با زمان فیلم نداشت؟
با این یکی نه، او هم قبول داشت که نمی شود زمان این فیلم را کم کرد.
او هم تأکید داشت که این فیلم هیچ بخش اضافه ای ندارد. هری هیچ
فیلمنامه مرا به اندازه این فیلمنامه نخوانده بود. فکر کنم 10 یا 12
بار این فیلمنامه را خواند ولی هیچگاه نگفت صحنه ای یا حتی دیالوگی
اضافه است و آن را حذف کن. او همراه خوبی است و تا آن جایی که می تواند
کمک می کند.
کار کورتنی هافمن در طراحی لباس هم خارق العاده است. شما در زمان نوشتن
فیلمنامه در مورد طراحی لباس هم در ذهن تان یا روی کاغذ الگوسازی می
کنید یا همه چیز را به طراح لباس می سپارید؟
خب من ایده های زیادی در مورد همه چیز دارم. (می خندد) واقعاً در مورد
چیزهایی که می خواهم، ایده های مشخصی دارم و می دانم که چه چیزی می
خواهم.
بعضی از چیزهایی که می خواهم را دقیقاً در فیلمنامه می آورم. برای مثال
در ذهنم گروهبان وارن (ساموئل ال جکسون) را با یک کت ارتشی قدیمی و
پیراهن سیاه و دستمال قرمز فرض می کردم. درواقع دلم می خواست که او یک
جورایی از لحاظ ظاهر شبیه لی وان کلیف در وسترن های نابش باشد اما
رفتارش شبیه ستوان کلمبو باشد. اما مثلاً در مورد جان راث کورتنی یک کت
بوفالوی جالب تن او کرد که دقیقاً چیزی بود که لازم بود. کورتنی ایده
های خیلی نابی دارد و واقعاً برای کارش ساعت ها فکر می کند. من خیلی
جاها او را آزاد می گذارم تا کارش را بکند و البته او هم خیلی اوقات
فکر مرا می خواند.
واقعاً نمی توانم بازیگر دیگری را به جز جنیفر جیسون لی در نقش «دیزی»
تصور کنم، ما شایع بود که شما برای این نقش بازیگران دیگری را در ذهن
داشتید، مثلاً اوما ترومن...
.jpg)
نه، برای این نقش اصلاً به اوما ترومن فکر نکرده بودم. می دانید که من
هر کاری می کنم تا او در فیلم هایم باشد، اما خیلی راحت بگویم او را در
نقش «دیزی» تصور نکرده بودم. حتی او این موضوع را به من گفت که آیا این
نقش را برای او نوشته ام و من هم خیلی راحت به او گفتم که نه، تو شبیه
این کاراکتر نیستی و این نقش به درد تو نمی خورد. یادم هست که وقتی این
جمله را به او گفتم، چشم هایش گشاد شد و بعد با تعجب گفت: «خب نقش عروس
هم اصلاً شبیه شخصیت واقعی من نیست... این نقشه شبیه هیچ کدام از نقش
های دیگرم هم نیست.
اما در مورد جنیفر این را بگویم که چند بازیگر برای تست کردن این نقش
آمدند ولی این جنیفر بود که نقش را مال خودش کرد. وقتی شروع به روخوانی
جملات دیزی کرد، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. در واقع این روخوانی باعث
شد که بروم و چند فیلم دهه 90 او را تماشا کنم. برای خودم یک جشنواره
کوچک از فیلم های جنیفر جیسون لی راه انداختم و مطمئن شدم که او همان
بازیگری است که دنبالش می گشتم. دلم می خواست یک بازیگر قدرتمند با یک
کاریزما این نقش را بازی کند و حالا فکر می کنم همین اتفاق افتاده است.