آخرين ساخته عليرضا داوودنژاد، مرهمی
است بر زخم های کهنه، خراش های عفونت کرده و دمل های چرکین... مرهمی
است بر درد های آشکار و پنهان در جامعه ای مملو از آدم های سفید و سیاه
و خاکستری... و همچنین مرهمی است بر زجر ناشی از دیدن فیلم هایی سطحی و
سخیف که این سال ها بر پرده سینما جا خوش کرده اند !
آری.. مرهم از زخم هایی می گوید که
ریشه در جامعه ای خشن دارد. دردهایی را بازگو می کند که درمانگرش انسان
هایی هستند که هرچند اندک، اما فرشته وار به پشتیبانی و حمایت از
عزیزشان می پردازند و التیامی خواهند بود بر این درد زجر آور.. مرهم
فیلم تلخی است که اتفاقا تلخی آن به دل می نشیند، چرا که مابه ازای
بیرونی دارد و عینیتی است از واقعیت موجود در جامعه !
مرهم، مادربزرگی مهربان و دوست داشتنی
را روایت می کند که زیبا و بی آلایش، نوه بی پروا و شکست خورده خود را
حمایت و به ما یادآوری می کند که هنوز هم در اختلاف بین نسل ها،
کورسویی از امید جریان دارد.
مرهم، قصه دختری معتاد است که هرچند اعتیاد او ریشه
در خانواده دارد اما مرهم درد او نیز از همان خانواده ای که از آن فرار
کرده، پیدا می شود. آنچه فیلم به ما نشان می دهد، جرقه آتش این اعتیاد،
برخورد خشن پدری سنتی، سختگیر و عقب مانده است و مادربزرگی مهربان،
دلسوز، استوار و فهمیده، آب روی این آتش است.
ریشه همه این اتفاقات به نوعی در
خانواده جستجو می شود اما در لایه های پنهانی فیلم، درمقیاسی وسیع تر
عامل اصلی این درد، جامعه ای معرفی می شود که همه جور طیفی را در برمی
گیرید از آدم های عادی تا مقامات؛ و این نکته اصلی فیلم است.
در فیلم، آدم های یک نسل به طور مطلق،
واحد و مشابه معرفی نمی شوند به طوری که حتی در یک نسل سنی هم آدم ها
بسته به نوع ایدئولوژی و جایگاه طبقاتی می توانند متفاوت باشند. مصداق
آن، دو مادربزرگی هستند که در عین شباهت های شخصیتی، نگرش هایی متفاوت
دارند و برخوردهایی متفاوت از خود بروز می دهند. یکی از آنها خرده
بورژوای پول پرستی است که در برخورد با نوه اش اقتصادی عمل می کند،
چرتکه می اندازد و سود ناشی از اموالش را در اولویت قرار می دهد، تا
حدودی خود خواه است و برای اعمالش توجیه می آورد. البته شخصیت او به
نوعی خاکستری است و مخاطب از دیدن او در عذاب نیست. مادربزرگ دیگر
بنیادی معنوی دارد که برای درک نوه اش تا می تواند از اصول اولیه نسل
خود کوتاه می آید و خود را با رفتاری معقول و انسانی آن طور نزدیک می
کند که گویی تحصیلات عالی در رشته های روانشناسی دارد! هر چند که مابه
ازای بیرونی چنین مادربزرگی کمتر به چشم می خورد. همین اختلاف در نسل
سوم هم نمایان است. مریم دختری عاصی، بی پروا، رنجور و شکست خورده است
که با زخم هایی عمیق تا مرز زوال پیش می رود در عوض رضا پسری است به
ظاهر معقول، منطقی و تا حدودی موفق. این مطلق نگاه نکردن به آدم هاي هر
نسل، توسط کارگردان، نگرش قابل ستایشی است.
فیلم به دلیل استفاده از نابازیگرانش،
شیوه فیلمبرداری روی دست و دکوپاژ و میزانسن ساده زندگی عادی را به
زیبایی روایت می کند و به دل می نشیند. می توان گفت موجی که در سبک
فیلمسازی و پرداخت به رئالیسم جاری در زندگی بعد از فیلم تحسین شده
«درباره اِلی...» راه افتاد، باعث شد در این سال ها فیلم هایی از این
دست بیشتر ساخته شود که کم و بیش هم موفق بودند.
مرهم نمونه ای از این جور فیلم هاست.
البته داوودنژاد سال ها قبل تر از «درباره اِلی...» با ساخت «نیاز» و
«مصائب شیرین» این نوع فیلمسازی را تجربه کرده بود. از این حیث کارنامه
فیلمسازی علیرضا داوودنژاد به دو دسته فیلم های تجاری با قواعد مرسوم؛
مانند «هوو»، «هشت پا» و «ملاقات با طوطی» و فیلم های هنری با ساختاری
ساده، رئال و با مضامینی انسانی تر مانند «مصائب شیرین» و «مرهم» تقسیم
می شود که به عقیده اکثریت در پرداخت نمونه های دوم موفق تر عمل کرده
است.
همه چیز در فیلم واقعی و طبیعی است. بازی بازیگران،
آن قدر طبیعی است گه گویی زندگی شان را بازی می کنند! نوع دیالوگ
نویسی، نورپردازی و قاب بندی های ساده، میزانسن های چیده شده و عدم
استفاده از گریم به این واقعی بودن کمک زیادی کرده است. موسیقی نیز
شنیدنی است و به موقع. گاهی اغراق در رئالیسم آن قدر زیاد شده که فیلم
به مثابه مستندی حرفه ای است.
اما همه این تمجید ها به معنای بی نقص
بودن فیلم داوودنژاد نیست. برخی از سکانس ها خوب پرداخت نشده است. در
میانه های فیلم، داستان تا حدودی افت می کند و در انتها دوباره اوج می
گیرد. برخی از روابط به طور کامل درنیامده. کاراکتر رضا به خوبی
پرداخته نشده و در جاهایی گنگ است؛ رفتارهایش تناقض دارد. برخوردش با
مریم در ویلای شمال و حرف هایی که به دختر می گوید تا حدودی گل درشت
است، صحبت های او حالتی شعاری دارد و در نیامده است. سکانسی که مریم به
همراه دو دوستش داخل ماشین به سمت شمال می رود بیش از حد کشدار است و
ضرباهنگ فیلم را کند کرده است. هرچند نقاط مثبت فیلم آن چنان برجسته
است که چنین نکاتی در آن گم می شود.
تا به امروز فیلم مرهم در کنار «خون
بازی» (رخشان بنی اعتماد) نمونه های قابل تأمل و موفق در زمینه اعتیاد
بوده اند که هر کدام تأثیر به سزایی بر بیننده داشته اند. البته در این
بین از فیلم های دیگری مثل «سنتوری» (داریوش مهرجویی) و «گوزن ها»
(مسعود کیمیایی) هم باید نام برد.
مرهم فیلم شریفی است که باید دیده شود،
باید از آن بسیار گفت و پشتیبانی کرد. انگ سیاه نمایی و اعمال ممیزی به
چنین فیلم هایی قطعاَ دردی را درمان نمی کند. برخورد مسئولان با چنین
فیلم هایی باید با سعه صدر بیشتری همراه باشد؛ حمایت آن ها از این دست
فیلم ها می تواند مسیر را برای سایر فیلمسازان اجتماعی هموار سازد و
سینمای ایران را در جهان مطرح سازد همان طور که پیشتر با فیلم های
ماندگاری از اصغر فرهادی، عباس کیارستمی، مجید مجیدی و جعفر پناهی در
فستیوال های معتبر جهانی درخشیدیم.
نويسنده: دامون ترابی