در ستایش آخرین
ساخته
سینمایی علی مصفا
- بخش دوم |
یادداشت هایی پیرامون فیلم سینمایی «پله آخر» |
پله آخر مخاطبش را دست كم نمي گيرد.
حاصل پيوند مضمون مرگ آلود دو شاهكار ادبيات جهان،
به جرأت از يگانه ترين و ماندگارترين آثار تاريخ سينماي ايران است. مرگ
ايوان ايليچ به عنوان يكي از معدود آثار تاريخ ادبيات كه خواننده را به
بينشي ژرف و عميق در باب ماهيت و چيستي مرگ مجهز مي كند، و مردگان جويس
به مثابه شاهكاري در شرح پيوند مرموز و ازلي عشق و مرگ، و مرگ خواهي
نامحسوس و پنهان حاصل از درك و دريافت معناي راستين عشق، در اينجا با
درايت و هنرمندي در هم مي آميزند و با گذر از دالان
تودرتوي وهم و خيال و خاطره، چنگ در قلب و روان مخاطب اهل و آشنا مي
زنند.

شكل روايي نامنظم و پس و پيش فيلم، با روايت داستان از نظرگاه يك مرده،
مردي كه براي رقابت با معشوق ديرين و جوان مرگ همسر از دست رفته اش ميل
مرگ در او انگيخته مي شود و مي ميرد، نه تنها توجيه، كه سازمان مي يابد
و تبديل به سيري دريغ ناك و مرموز در تمنيات، آرزوها، شكست ها و مهمتر
از همه مفهوم عشق مي شود.
نمايش عشق به مثابه امري دست نيافتني و همچون آرزويي فرا رمانتيك، كه
با فرا خواندنش انگار مرگ نيز فرا خوانده مي شود، و در يك كلام، تصوير
پيوند شگرف، مرموز و تقديري عشق و مرگ، هرگز در سينماي ايران بياني
چنين متناسب با ماهيت و اقتضاي موضوع نداشته و چنين موثر و ملموس بيان
نشده است. هنگام تماشاي فيلم، لحظه هايي هست كه مخاطب (بخوانيد
نگارنده) احساس مي كند به جاي مواجهه با فيلم، در حال به ياد آوردن آن
است و دقايق و تصاويري هست كه انگار بي پرده با ناخودآگاه او سخن مي
گويند.
چنين كيفيتي از سرگيجه هيچكاك تا سايه هاي نياكان فراموش شده ما
(پاراجانف) همواره از ويژگي هاي آثاري است كه چنين دست مايه اي را
بنيان روايت تراژيك خود قرار داده اند؛ و همين كه هنگام سخن گفتن پله
آخر نام چنان شاهكارهايي به ذهن متبادر مي شود، شايد براي گراميداشت و
ارج گذاري اش كافي باشد. فيلم شارح تمناي بازگشت و ميل به درهم شكستن
زمان و ايستادگي در برابر گذر آن است.
نویسنده: مسعود ثابتی | ماهنامه
۲۴
شوهرش را دوست ندارد یا شاید دیگر دوست ندارد یا شاید حتی نمیداند
دوست دارد یا ندارد، اما او را هم دوست ندارد؛ مردی که در بچگی او توی
تفرش زیر پنجرهاش آواز خوانده و بعد رفته و یک جایی برای خودش کسی
شده. نه. او این غریبه شیک پوش کمی مکانیکی را هیچ وقت دوست نداشته
است. پسرک قصه او کسی است که مرده است، از عشق او مرده است. این را با
لبخند رضایت و اغواگری ای میگوید و دوباره میشود یکی از همان زن
های سادومازوخیست داستایفسکی وار که نمیتوانی تصمیمت را درباره شان
بگیری. نه. او هیچوقت عاشق این غریبه نبوده است یا عاشق شوهرش. شاید
عاشق خودش بوده است یا شاید نمیداند عاشق کی بوده یا میتوانسته باشد.
درباره او این درست تر است. او عاشق چیزی است که آن را نمیداند و
نمیشناسد. زنی است ندانم کار و گیج که هیچوقت نمیتوانسته مال کسی
باشد و با این حال آشناست، برای همه که میدانند زمانی او را جایی
دیدهاند.
نویسنده: حبیبه جعفریان | مجله 24
آنچه فیلم را بیش از هر چیزی عزیز میکند این است که مصفا موفق شده
ریتم فیلم را تحت کنترل خود درآورد و نگذارد اثری که اینقدر به حال و
هوای ادبیات نزدیک است، دچار ملالت و کندی و سکون شود و مخاطبش را خسته
کند. اگر قسمت هایی از نریشن فیلم را بشنوید متوجه میشوید که در دل
این روایت تلخ و متین چه بازیگوشی های طنازانه ای نهفته است که
ناخودآگاه لحن عبوس فیلم را دلنشین میکند.
برای اینکه بفهمید با چه اثر عجیب و نامتعارفی روبه
رو هستید فقط کافیست بدانید که فیلم داستان مردی است که برای رقابت با
عاشق ناکام و خفته در گورستانی متروک که هنوز در خاطره زنش زنده است،
میکوشد تا بمیرد. کل فیلم یادآوری یک عشق مشترک در گذشته سه نفر است
که هر کدام آن را به دلخواه خود تعریف میکنند و میسازند.

فیلم «پله آخر» که بر اساس داستانی از جیمز جویس به نام مردگان از
مجموعه معروف دوبلینی هاست، پر از بداعت ها و شگردهای ادبی در یک
روایت بصری است، مثل بهره گرفتن از جریان سیال ذهن و درهم ریختگی زمان
اتفاقات، از میان برداشتن مرز میان مرده یا زنده بودن شخصیت اصلی و یا
استفاده همزمان از چند راوی که روایت هایشان درهم میآمیزد و همدیگر
را کامل میکند که به فرم فیلم ابهام، عدم قطعیت و تناقضی میبخشد که
آن را به شدت به فضای سینمای مدرن اروپا نزدیک میکند.
نویسنده: نزهت بادی
| خبرآنلاین
علی
مصفا در آخرین ساخته اش همان مصفای آشنای همه آثار پیشین اش است، با
همان طمأنینه و درنگ روی پدیده های اطراف و همان خاص بودن و استیلیزگی
که جزیی از منش و ویژگی رفتاری اوست. او چه در مقام بازیگر و چه
فیلمساز مجموعه ای از دغدغه های ادبی، طنازی، جسارت تجربه کردن در
روایت و فرم، و آرامش و وقار است که وقتی به عنوان یک فیلمساز آنها را
با هم میآمیزد گویی دارد آن ویژگی ها را بازی میکند! در واقع
تماشاگر هنگام تماشای پله آخر همان حسی را دارد که هنگام دیدن بازی
مصفا در نقش خسرو فیلم پله آخر. در اینجا یگانگی ذهنیت فیلمساز و
بازیگر منجر به آفرینش دنیای یکدستی شده که از فرط آشنایی ما را دچار
این اشتباه میکند که شاهد اتفاق بدیعی در فیلم نیستیم. به نظرمان
میآید فیلم را قبلا دیدهایم، درست مانند خسرو که در صحنه ای از فیلم
تصور میکند واقعه آن لحظه را قبلاً دیده. این این همانی کمی تا قسمتی
فلسفی چندان اتفاقی نیست. اتفاق ساده ای که روی داده هم جنس شدن سبک
بازیگری و فیلمسازی مصفاست. مجموعه ای دیدنی از شیطنت های اجرایی و
نبوغ که شرح مفصل آن مجال مفصل تری میطلبد. فردین صاحبالزمانی در
این فیلم اثبات میکند که تدوینگر با دانشی است. او فریب شباهت های
ظاهری فیلم خود «چیزهایی هست که نمیدانی» با فیلم مصفا را نخورده و
تدوینی پویا و هم ریتم با منطق درونی و گرم پله آخر را میآفریند، درست
برخلاف منطق چیزهایی هست که نمیدانی که قائل به سردی فضا بود. پله آخر
به واسطه همین دیدگاه درست مونتاژی، اثری گرم و خوش ریتم از آب درآمده
است.
نویسنده:
فرزاد پورخوشبخت
|
مجله فیلم 439
پله آخر فیلم مصممی است، هم در طفره رفتن از نمایش یک مسیر خطی، هم در
بازیگوشی. این یک جور زیبایی شناسی تعارض است (که در پذیرایی ساده هم
شکل دیگری از آن را میبینیم و نمونه بی نقصش آقای هیچکس ژاکو ون
دورمائل است). صحنه های متوالی اغلب با هم در تعارض اند، چه به لحاظ
زمانی، چه زاویۀ دید، چه لحن. صحنه ای جدی ناگهان لحن کمیک پیدا
میکند و شخصیت های به ظاهر معقول، ناگهان واکنش های غیرعادی از خود
نشان میدهند؛ مرده زنده میشود تا به شکل دیگری بمیرد و زن شوی مرده
اختیار کنترل خنده اش را از دست میدهد. به مرور میآموزیم که هیچ
چیز را قطعی فرض نکنیم و به قبل و بعد صحنه ها کاری نداشته باشیم.

می آموزیم که به سببیت وقایع فکر نکنیم و به جای سیر رویدادها به حس
صحنه بسنده کنیم. میآموزیم حرکت به عمق را به حرکت در سطح ترجیح دهیم.
این یک جور نگاه به دنیاست که با نگاه های دیگر فرق دارد.
فیلم تازه مصفا یک جور قدرت نمایی تکنیکی هم هست،
بهخصوص در ارائه صحنه های پرجمعیت و میزانسن های ترکیبی. مصفا که
پیشتر در لیلا و کیف انگلیسی ثابت کرده بود که در نقش آدم های درونگرا
و بازی سکوت چه تبحری دارد، این مهارت را به خوبی به کار میگیرد و در
عین حال با شناختی که از همسرش دارد نقش بسیار پیچیدهای را برای او
تدارک میبیند. بهترین صحنه های فیلم بی شک صحنه های دو نفره
اینهاست (که نقش های خاطره انگیز قبلی شان را تداعی میکند) و
میتواند تماشاگرش را برای دوباره دیدن فیلم وسوسه کند.
نویسنده: مجید اسلامی | صفحه فیس بوک پله آخر
درهم ریختگی منطق زمانی داستان، پیرنگی را شکل داده که فارغ از جذابیت
کشف ابهام هایی از قبیل اینکه چه گونه خسرو مرده یا رابطه لیلی و امین
از چه قرار است و... بار اصلی جذابیتش را در روند جزء به جزء عاشقانه
اثر قرار میدهد. در واقع مبنای پیشبرد روایت نامتعارف ماجرای آدم های
داستان، براساس تعمیق ذره ذره ای احساسات عاطفی شان شکل گرفته است.
در آغاز از هریک از آدم های اصلی داستان، سه موقعیت مجزا میبینیم؛
خسرو در خیابان سوار بر اسکیت است، لیلی در حال بازی در فیلم است و
امین در منزلش کنار خانواده. گسترش این سه موقعیت در بستر پیوند آنها،
رفته رفته راه را برای فهم و درک عمیق تر احساسات پنهانشان میگشاید.
پله آخر فیلمی است که درونمایه هایش به شدت متکی بر فرم روایی اش
است و برای همین در آن نمودی از تظاهر و ادا بازی های فرمی نمییابیم.
پایان غافلگیر کننده فیلم، برخلاف ظاهر سرکاری اش، برآیند مناسبی است
از همین تقاطع های احساسی؛ اینکه همه چیز به یک بازی پنهان ختم شود،
نکته ای که نتیجه منطقی و درست حدس های مخاطب در طول روایت فیلم است.
نویسنده: مهرزاد دانش | مجله فیلم 439
در میان فیلمهایی که در دو دهه اخیر از سینمای ایران در جشنواره ها
پذیرفته شدهاند٬ آثاری همچون پله آخر یک نوع استثناء به شمار میآیند.
استثناء از آن جهت که این نوع فیلم ها با مسائل سیاسی و اجتماعی
کمترین نسبتی ندارند و انعکاس دهنده هیچ دغدغه دیگری نیز نیستند.
البته این به خودی خود نه عیب است و نه حسن و فقط
یک ویژگی است. اما وقتی در نبود یک روایت واقعگرایانه مرتبط با مسائل
اجتماعی٬ یک داستان کاملاً شخصی در قالب یک ساختار عاریتی سر و شکل
یابد نتیجه کار چیزی جز یک فیلم سترون از آب در نخواهد آمد.
به این نوع سینما میشود «سینمای خاطره» لقب داد. سینمایی که به جای
قصه٬ «خاطره» میگوید. خاطره یک نوع روایت کاملاً شخصی است که معمولاً
ساختار قاعده مندی ندارد و این گوینده خاطره است که بدون هیچ محدودیتی
تصمیم میگیرد از کجا شروع کند٬ چه بگوید و کجا تمام کند.
قصه گویی حتی در شکل مدرنش تابع قواعدی است اما
خاطره گویی هیچ قاعده و محدودیتی ندارد. همان طور که در تک گویی خسرو
(علی مصفا) در پرده نخست فیلم -نقل به مضمون- میشنویم: «به ترتیب
ماجراها کاری نداشته باشید!»

بر این مبنا پله آخر یک خاطره گویی طولانی است. اصلاً هم اهمیتی ندارد
که بخش زیادی از آنچه میبینیم با واقعیت زندگی خالق اثر تطابق ندارد.
مهم این است که فیلمساز٬ به این خرده خاطرات - از کودکی و خانه پدری و
مرگ عیسای خواننده عاشق و کتک خوردن از همشاگردی گرفته تا میهمانی های
خرده بورژوایی و جلسات موسیقی خانوادگی- تعلق خاطر شخصی دارد و با این
تعلق خاطر به شیوه روایتش رنگ و بویی آمیخته با دغدغه های شخصی
میبخشد.
دلیل اینکه روایت پله آخر این چنین از آب در آمده را میشود در تیتراژ
پایانی فیلم جستجو کرد؛ آنجایی که نوشته شده٬ پله آخر٬ با «نگاهی» به
مردگان جیمز جویس و مرگ ایوان ایلیچ تولستوی.
معمولاً فیلمهایی که به آثار موفق کلاسیک نزدیک
میشوند٬ اما به جای اقتباس٬ یا حتی اقتباس آزاد ترجیح میدهند فقط به
آن آثار «نگاهی» داشته باشند٬ دچار ضعف های جدی در ساختار روایتی خود
میشوند. دلیلش هم این است که نمیشود در حد جویس و تولستوی نبود٬ اما
به آثارشان فقط نگاه کرد و کاری در حد آنها به وجود آورد. عامیانه اش
میشود همان ماجرای تلاش برای مثل کبک راه رفتن.
لیلا حاتمی و علی مصفا از بهترین و مستعدترین و باسوادترین بازیگران
جوان سینمای ایران هستند. اما هر بار در هیئت یک زوج٬ در یک فیلم مقابل
هم بازی میکنند٬ میشوند همان لیلا و رضا در فیلم «لیلا» اثر مهرجویی٬
یا به عبارت بهتر٬ لیلا و علی در زندگی واقعی خودشان.
علتش هم این است که این دو تا٬ وقتی در کنار هم
قرار میگیرند٬ فارغ از شخصیتی که بازی میکنند٬ همان جور حرف میزنند٬
راه میروند٬ رفتار میکنند و زندگی میکنند که در زندگی واقعی خودشان.
یعنی با آنکه شخصیت ها هر بار متفاوت است٬ انگار این دو٬ هر بار بخشی
از زندگی خودشان را وارد قصه میکنند.
نویسنده: مهدی عبدالله زاده | صفحه فیس بوک پله آخر
منبع:
صفحه فیس بوک پله آخر |
آماده سازي سند: مدير سايت سينما قدس اردبيل | کاربر: مرتضی طالب
پور |